کد مطلب:313986 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

قلمه ی حضرت ابوالفضل العباس
در قریه ی هورون علیا، از توابع خوی، یك اصله درخت قلمه مشهور به قلمه ی حضرت عباس علیه السلام وجود داشت كه صدها سال عمر كرده بود، با اینكه معمولا درختهای قلمه عمر طولانی ندارند. درخت مزبور به قدری ضخامت داشت كه ماشین جیب پشت آن پنهان می شد. البته پس از آنكه به زمین افتاده بود از این طرف دیده نمی شد.



منم وارث صولت حیدری

منم صاحب قوت صفدری



علمدار سلطان كوی وفا

چو شیر ژیانی به دست بلا



زره بر تن آراست آن شیر نر

یكی خود جنگی نهاده به سر



بیامد سوی خیمه شاه دین

برای اجازت به میدان كین



چو مأمون شد آن یادگار علی

برآورد از تن دو دست یلی



به شمشیر و نیزه یكی مشك آب

علم در كف آورد پا در ركاب



چو خورشید تابان كه آید زكوه

نهنگی به دریای فر و شكوه



به میدان شد آن قهرمان دلیر

بروز نبرد آن یل شیر گیر





[ صفحه 364]





بغرید مانند غران پلنگ

بجوشید مانند جوشان نهنگ



بگفتا كه عباس نام آورم

علمدار و سالار و هم یاورم



وزیر و امیر و سرو سرورم

دبیر و مشیر و هنر پرورم



من امروز سردار و سرپنجه ام

من امروز سرهنگ و سر كرده ام



من امروز سقا در این كشورم

غلام حسینم بس این مفخرم



منم صاحب مشك و سقا منم

غلام حسینم بس این مفخرم



منم وارث صولت حیدری

منم صاحب قوت صفدری



مرا زیبد اندر صف كار زار

به بند كمند آورم روزگار



مرا در شجاعت همانند كیست

مرا روز میدان مقابل كه نیست



مبارز طلب كرد شیر ژیان

فرو ماند در گل همه صوفیان



كسی زانهمه لشگر بیكران

نیاورد نام هنر در میان



ابوالفضل چون شیر شد خشمگین

بغرید و لرزید آنگه زمین



یكی حمله برداشت سوی عدو

توگویی بلا آمده روبرو



به یك حمله صف ها همه بر شكست

در چاره بر روی دشمن ببست



نه قلب و نه پیش و یمین و یسار

نه مرد و نه مركب بدی برقرار



پیاده سوار صف و تیپ و فوج

به هم خورد هنگام طوفان چو موج



زمین سرخ شد هر طرف جوی خون

زگرد سواران فلك نیلگون



ز بس پشته از كشته تشكیل داد

فلك گفت صد آفرین بر تو باد



به شمشیر برنده ببر بیان

برافكند هر جا یكی پهلوان



به هر سو آمد چو پیل دمان

بر آورد بانگ حذر الامان



علمها به یك دفعه شد سرنگون

شجاعان لشگر همه غرق خون



هوا تیره شد اندر آن پهن دشت

زمین شش شد و آسمان هشت گشت



صدای صدا حسن هزار آفرین

بر آمد زعرش و فلك بر زمین



صداهای تحسین زهر سو بلند

علی بود گویی كه خیبر بكند



همه جن و انس و ملك در عجب

ز پیكار آن شهسوار عرب





[ صفحه 365]





علم بر كف و تیغ برآن به دست

پراكند لشگر به اطراف دشت



گهی نعره چون رعد برداشتی

گهی حمله چون برق پنداشتی



تو گفتی كه ابری بر آمد زگرد

بروز درخشان شب تیره كرد [1] .




[1] سروده ي حجة الاسلام بصيري خوئي.